سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































عطر حضور

بسم رب الزهرا

میگن: مادر خانه هر کاری بکند ، اهل خانه هم یاد میگیرند ؛ مثلا اگر شهید شود....!

دل نوشت: از نظرات وبلاگ قاصدک بانو نوشتم... دیدی دنیا یتیم شد؟! خوب شد اینجا بهارها ، برف نمی بارد ؛ وگر نه کبک ها بسیارند... فاطمه را غربت امام زمانش شهید کرد... ما را چه میکند غربت آقایمان...؟!

اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین

یاعلی - التماس دعای فرج



نوشته شده در چهارشنبه 91 اردیبهشت 6ساعت ساعت 1:23 عصر توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: شهادت مولا عشق ولایت امام زمان غربت فاطمه علی ولی حیدر مادر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

غایت خلقت جهان ، پرورش انسان هایی است که در برابر شدائد، بر هر چه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند.

سید مرتضی آوینی

پی نوشت: انان که خاک را به نظر کیمیا کنند/ آیا شود که...؟!

صلوات با عجل فرجهم فراموش نشه-یاعلی مدد



نوشته شده در دوشنبه 91 فروردین 21ساعت ساعت 8:13 عصر توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: شهادت ولایت انسان‏ آوینی هدف جهان

بسم رب الشهدا و الصدیقین

میفرماید که اول سلام .... بعدشم :

من آن نیم که حلال از حرام نشناسم/ شراب با تو حلال است و آب بی تو حرام

به همه ی دوستای گلم که این مدت سر زدن و لطفشون شامل حالم شد... واسه همه دعا کردم... خیلی خوب بود! جزء همون ساعت ها و روزهایی که از عمر ادم حساب نمیشه ها... مؤدب شنیدین اون جمله ی سید مرتضی رو که میگه : جاذبه ی خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی به رفتن... عجیبه که اون خاکها اساسا جاذبه ای ندارن! درواقع باید بگم جاذبه شون زمین گیرت نمیکنه بلکه اجازه ای میشه برای پروازت...

پی نوشت: انشااله با دعای شهدا عاقبت به شهادت بشیم... الهی حوّل حالنا(به همون حالی که تو دوست داری!) بشیم امسال دسته جمعی ؛ بلکه اقای غریبمون بیاد...

صلوات فراموش نشه با عجل فرجهم

یاعلی مدد



نوشته شده در یکشنبه 90 اسفند 28ساعت ساعت 9:38 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: شهادت ولایت جبهه نوروز تولد راهیان شراب آب

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید آوینی جمله قشنگی داره ، میگه: کارتان را برای خدا نکنید ، برای خدا کار کنید. تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد و تو مشغول کسب علم ، برای رضای خدا ....

پی نوشت: امروز ظهر خوش به حال اونایی که میرن نماز جمعه . نکته های کنکوری رو فقط بگیریم ها! کنکور انتخابات نزدیکه!

یاعلی و التماس دعای فرج+صلوات با عجل فرجهم یادت نره مومن!

پی نوشت:
ادامه مطلب

نوشته شده در جمعه 90 بهمن 14ساعت ساعت 10:48 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر

بسم رب الشهدا والصدیقین

پیش نوشت: همهمه برخی از فرماندهان در قرارگاه بلند بود که «عملیات متوقف بشه.» حسن یک دفعه قرمز شد و با عصبانیت داد زد «خجالت نمی کشید ؟ بیست روزه که به مردم قول دادیم خرمشهر آزاد می شه. ما تا آزادی خرمشهر این جاییم.» پس فردا خرمشهر آزاد شد.(نهم بهمن ماه سالروز شهادت سردار سرلشکر غلامحسین افشردی( حسن باقری) است. جوانی مومن و سختکوش و پاسداری شجاع و خوش فکر که توانست با تکیه بر ایمان و اخلاص خود دوست و دشمن را به حیرت واداشت.)

در یکی از روزهای سال 1362 ، زمانی آیت الله خامنه ای ، رییس جمهور وقت ، برای شرکت در مراسمی از ساختمان ریاست جمهوری ، واقع در خیابان پاستور خارج می شد ، در مسیر حرکتش تا خودرو ، متوجه سر و صدایی شد که از همان نزدیکی شنیده می شد. صدا از طرف محافظ ها بود که چند تای شان دور کسی حلقه زده بودند و چیز هایی می گفتند. صدای جیغ مانندی هم دائم فریاد می زد : «آقای رییس جمهور! آقای خامنه ای! من باید شما را ببینم» . رییس جمهور از پاسداری که نزدیکش بود پرسید: «چی شده ؟ کیه این بنده خدا؟» پاسدار گفت: «نمی دانم حاج آقا! موندم چطور تا این جا تونسته بیاد جلو.?» پاسدار که ظاهرا مسئول تیم محافظان بود ، وقتی دید رییس جمهور خودش به سمت سر و صدا به راه افتاد ، سریع جلوی ایشان رفت و گفت: « حاج آقا شما وایسید ، من می رم ببینم چه خبره» بعد هم با اشاره به دو همراهش ، آن ها را نزدیک رییس جمهور مستقر کرد و خودش رفت طرف شلوغی. کمتر از یک دقیقه طول کشید تا برگشت و گفت: «حاج آقا ! یه بچه اس. می گه از اردبیل کوبیده اومده این جا و با شما کار واجب داره . بچه ها می گن با عز و التماس خودشو رسونده تا این جا. گفته فقط می خوام قیافه آقای خامنه ای رو ببینم ، حالا می گه می خوام باهاش حرف هم بزنم». رییس جمهور گفت: « بذار بیاد حرفش رو بزنه. وقت هست». لحظاتی پسرکی 12-13 ساله از میان حلقه محافظان بیرون آمد و همراه با سرتیم محافظان ، خودش را به رییس جمهور رساند. صورت سرخ و سرما زده اش ، خیس اشک بود . هنوز در میانه راه بود که رییس جمهور دست چپش را دراز کرد و با صدای بلند گفت: «سلام بابا جان! خوش آمدی» پسر با صدایی که از بغض و هیجان می لرزید ، به لهجه ی غلیظ آذری گفت: « سلام آقا جان! حالتان خوب است؟» رییس جمهور  دست سرد و خشکه زده ی پسرک را در دست گرفت و گفت :« سلام پسرم! حالت چطوره؟» پسر به جای جواب تنها سر تکان داد. رییس جمهور از مکث طولانی پسرک فهمید زبانش قفل شده. سرتیم محافظان گفت :« اینم آقای خامنه ای! بگو دیگر حرفت را » ناگهان رییس جمهور با زبان آذری سلیسی گفت: « شما اسمت چیه پسرم؟» پسر که با شنیدن گویش مادری اش انگار جان گرفته بود ، با هیجان و به ترکی گفت:« آقاجان! من مرحمت هستم. از اردبیل  تنها اومدم تهران که شما را ببینم.» آقای خامنه ای دست مرحمت را رها کرد و دست رو ی شانه او گذاشت و گفت:‌« افتخار دادی پسرم. صفا آوردی . چرا این قدر زحمت کشیدی؟ بچه ی کجای اربیل هستی؟» مرحمت که حالا کمی لبانش رنگ تبسم گرفته بود گفت: « انگوت کندی آقا جان! » رییس جمهور پرسید: « از چای گرمی؟» مرحمت انگار هم ولایتی پیدا کرده باشد تندی گفت: « بله آقاجان! من پسر حضرتقلی هستم» .آقای خامنه ای گفت: « خدا پدر و مادرت رو برات حفظ کنه.»

 
ادامه مطلب

نوشته شده در یکشنبه 90 بهمن 9ساعت ساعت 1:5 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام دوستان. اول ربیع الاول مبارک. روزای خوبی در پیشه... بدون گناه بهترم میشن!

بی ربط: تازگی ها که امتحانات از شرّم خلاص شدنچشمک ، یه نتیجه اخلاقی گرفتم!! حتی اگه قیمت سکه شد 2ملیون ، همه چی آرومه !! شما به شکلک عموقناد شبکه 3 بخندینخیلی خنده‌دار و وقتای بیکاری شبکه نمایش و آی فیلم ببینین!! (سیما جان! خسته نباشی....)

تبصره: البته اگه کلا بیکارید باید فکر کرد، میگن یه چندتا شبکه دیگه هم تو راهه! از قدیم گفتن : کور از خدا چی میخواد؟ خب معلومه! یه شبکه نمایش که همه ی مشکلات اقتصادی رو حل کنهخوابم گرفت!!!

بی ربط تر: یه سر برید اینجا! تذکر دوست داشتنی بود برام.... http://noone19.parsiblog.com/Posts/101/%d8%aa%d9%88%d8%ae%d8%af%d8%a7+%d8%b1%d8%a7+%d8%af%d8%a7%d8%b1%d9%8a.../

صلوات یادتون نره یا عجل فرجهم+دعای گشایش!

یاعلی مدد



نوشته شده در چهارشنبه 90 بهمن 5ساعت ساعت 9:14 عصر توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: شهادت عشق دولت جهاد اقتصاد شبکه نمایش سیما

بسم رب الشهدا و الصدیقین

پسرش که شهید شد ، دلش سوخت آخه یادش رفته بود واسه سیلی که توی بچگی بهش زده بود ، ازش عذرخواهی کنه؛ با خودش گفت: جنازه ش رو که اوردن صورتشو می بوسم  . آوردنش ... ولی سر نداشت.................

پی نوشت: به یاد داداش حسینمون که امسال همسایه ش شدیم توی دانشگاه.... شفاعتمونو بکنه انشاالله

صلوات با عجل فرجهم- شهادت نصیبتون

یاعلی مدد



نوشته شده در دوشنبه 90 بهمن 3ساعت ساعت 12:32 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: شهادت کربلا عشق شهید جبهه صفر

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin