سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































عطر حضور

بسم الله

سلام دوستان. این مطلب رو از وبلاگ یک سید عزیز اینجا گذاشتم. خیلی برای خودم جالب بود،‌ دوست داشتم شما هم بخونید. من عین عبارت های ایشون رو گذاشتم تا شرط امانت رعایت بشه. (اینم ادرس: labgazeh.parsiblog.com)

این ماجرا توسط دوستی برایم ایمیل شده بود.. هرچند منبعش را نمی‌دانم اما حکایت بسیار زیبا و دلنشینی است و با آموزه‌های دینی اسلام هم خیلی سازگار است.. با تشکر از این دوست خوبمان و با اندکی تغییرات در انشا و ادبیات آن، شما را هم به خواندنش دعوت می‌کنم..

از بیل‌گیتس پرسیدند: آیا در دنیا از تو ثروتمندتر هم هست؟

گفت: بله، فقط یک نفر..
پرسیدند: او کیست؟
گفت: سال‌ها پیش، زمانی که از اداره اخراج شده بودم و داشتم مایکروسافت را در ذهنم پی‌ریزی می‌کردم، در فرودگاهی در نیویورک بودم.  داشتم نشریه‌ها و روزنامه‌های داخل سالن را می‌دیدم. می‌خواستم یک روزنامه بخرم اما وقتی دست در جیبم کردم متوجه شدم که پول خرد ندارم. داشتم منصرف می‌شدم که روزنامه فروش که یک پسر بچه‌ی سیاه پوست بود وقتی علاقه‌مندی من را دید گفت: این روزنامه مال خودت.. آن را بردار.

گفتم: آخر من پول خرد ندارم.
گفت: من که گفتم
برای خودت برش دار.. من پول نمی‌خواهم..
سه ماه بعد بر حسب تصادف در همان فرودگاه و همان سالن، باز می‌خواستم یک مجله بخرم که باز هم پول خرد نداشتم و باز همان بچه‌ی سیاه پوست مرا دید و گفت: مجله را بردار.. برای خودت.
گفتم: پسرجان! چند وقت پیش من آمدم یک روزنامه به من بخشیدی. آیا هرکسی که اینجا می‌آید و پول ندارد تو به او می‌بخشی؟
!
گفت: بله من دلم می‌خواهد بخشنده باشم و از سود خودم می‌بخشم.
این جمله‌ی پسرک و نگاه او به قدری در ذهن من ماندگار شد که وقتی به اوج ثروت و قدرت رسیدم تصمیم گرفتم او را پیدا کنم و رفتارش را جبران کنم. با اینکه 19 سال از آن ماجرا گذشته بود گروهی را مامور کردم
و نشانه‌ها را دادم و از آنان خواستم او را پیدا کنند. بعد از یک ماه و نیم جستجو بالاخره متوجه شدند که او یک فرد سیاه پوست مسلمان است که الان در یک سالن تئاتر به عنوان دربان کار می‌کند. او را دعوت کردیم و بعد از آنکه به اتاق من آمد از او پرسیدم: آیا من را می‌شناسی؟
گفت: بله، جناب‌عالی آقای بیل‌گیتس معروف هستید که نه تنها من بلکه دنیا شما را می‌شناسد.
من ماجرای 19 سال پیش را یادآوری کردم گفتم:‌ تو را دعوت کرده‌ام که کار آن روزت را جبران کنم.
گفت: به چه صورت؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی به تو می‌دهم.
او که مدام می‌خندید گفت:‌ هر چی بخواهم به من می‌دهی؟
گفتم: آری..
گفت: اطمینان داری که می‌توانی جبران کنی؟ و هرچه بخواهم به من بدهی؟
گفتم: آری.. هرچه که بخواهی. من به 50 کشور افریقایی وام دادم و می‌توانم به اندازه‌ی آنها به تو هم ببخشم.
گفت: آقای بیل‌گیتس! شما نمی‌توانی کار آن روز مرا جبران کنی.
گفتم: یعنی چه؟ نمی‌توانم یا فکر می‌کنی که نمی‌خواهم؟
گفت: نه.. توانایی مالی داری؛ اما نمی‌توانی جبران کنی. زیرا فرق من با تو در این است که من در اوج نداشتن، آن روزنامه یا مجله را به تو
 بخشیدم؛ اما تو امروز در اوج دارایی و برخورداری می‌خواهی به من ببخشی. هرچند لطف شما از سر ماهم زیادتر است اما حتما باور دارید که این دو با هم معادل و برابر نیستند و لذا اصلا جبران شدنی نیست.
بیل‌گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم و می‌دانم که کسی ثروتمندتر از من نیست جز این جوان 32 ساله‌ی مسلمان سیاه پوست...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

یاعلی و التماس دعا



نوشته شده در یکشنبه 90 فروردین 14ساعت ساعت 8:41 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: مسلمان بیل گیتس سیاه پوست بخشش سود

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin