• وبلاگ : عطر حضور
  • يادداشت : انتخابات و اين حرفا !!!!!
  • نظرات : 1 خصوصي ، 3 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نوح داستان عجيبي دارد ...ما داستان عجيبي داريم...

    مردم نوح از ستم و سختي به تنگ آمدند و از نبي خدا خواستند در حقشان دعايي کند تا مگر در کارشان گشايشي حاصل شود

    نوح اجابتشان کرد اما پروردگار براي تحقق اين گشايش فرماني صادر کرد...

    " به يارانت بگو هسته ي خرما بکارند چون درختانشان به ثمر رسيد من گشايش کارشان را محقق مي سازم"

    مردم نوح نبي همان کردند که امر رب نوح بود ...سالها بر هم ساييدند تا هسته ها نهال شدند و نهال ها درختي شدند و درخت ها به ثمر نشستند...

    ديگر وقت گشايش بود...اما!!!

    وحي پروردگار اين بار اين بود: به قومت بگو کارشان را باري ديگر تکرار کنند...

    ثلث ياران نوح از دين برگشتند که اين خدا چه خداييست که خلف وعده مي کند ؟؟؟

    نوح با ياران کم شده اش باز خرما کاشتند و ساليان بر آن چشم داشتند تا نهالهايشان ..............

    ادامه در وبلاگ