سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































عطر حضور

بسم رب المهدی

سلام بانو! تو که هستی ،‌نمی دانم از چه باید بنویسم؟ از عشق یا از تو... تو با عشق انگار یکی شده اید! محبوبه ی خدا شدن ،‌فاطمه می خواهد ،‌همان فاطمه ای که فاطمه است و بس!

چقدر بهارهای عمرت زود تمام شدند بانو ... و چقدر تو که بهار زمین بودی ،‌زود از بین ما خاکی ها رفتی!‌تو که رفتی بهار را هم بردی بهشت.... این جا سال هاست ،‌قرن هاست که بدون تو ، زمستان است... دیگر حالا هیچ کس دنبال تو نمی گردد! آخر عطر یاس همه ی دنیا را گرفته است... و دوباره امروز بوی بهار می آید!

دعاکن بانو !

چه کسی گفته با یک گل بهار نمی شود؟ می شود.... اگر گل اش نرگس باشد و بهارش تو!

*****

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

اللهم احفظ قائدناالخامنه ای

یاعلی و التماس دعا



نوشته شده در پنج شنبه 90 اردیبهشت 1ساعت ساعت 7:9 عصر توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: عشق امام زمان فاطمه مهدی امام خامنه ای فاطمیه

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام دوستان... اسم برادر زاده ی گلم شد : حسین! چقدر آهنگ این اسم برای هممون اشناست... چقدر آهنگ قشنگش هممونو آروم میکنه! چقدر هممون عاشق صاحبشیم.... الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین...

****

با حسین که باشی... چه فرقی میکند ،‌میان خم شراب باشی یا روی سجاده ی نماز؟! همین با حسین ماندن ... روزی خدایی ات میکند! دیر و زود دارد اما سوخت و سوز... نه!

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

یاعلی و التماس دعا



نوشته شده در دوشنبه 90 فروردین 29ساعت ساعت 7:49 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: عشق عاشورا حسین

فاذا اراد شیئا یقول له کن ،‌فیکون....

پس هرگاه چیزی را اراده کند ،‌ به او می گوید باش و ان می شود!

سلام دوستان! من به عنوان یه عمه ی خیلی مشغول(!) امروز که میشه فردای تولد برادرزاده ی گلم تولدشو به همه ی دنیا تبریک میگم!!!

واقعا چه لحظه ی باشکوهیه لحظه ی تولد یک انسان! درست انگار خدا تمام زیبایی های افرینش رو یک جا به نمایش می ذاره...

سبحان الله...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

یاعلی و التماس دعا

 



نوشته شده در پنج شنبه 90 فروردین 25ساعت ساعت 6:58 عصر توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

جنگ که نبود... یعنی خداییش ما که سرمان درد نمیکرد دعوا راه بیندازیم. اصلا تازه اول خوشی مان بود. تازه انقلابمان پیروز شده بود و شرّ عمری بردگی و رعیت منشی را از سر خودمان کم کرده بودیم و داشتیم زندگی میکردیم. شب خوابیدیم و صبح که از خواب بلند شدیم دیدیم جنگ شده! اولش خیلی نامردی بود. ما دستمان خالی بود و تازه فهمیده بودیم که از همه طرف هم برای اقای صدام میرسد...!

اما از انجا که ما ایرانی ها مفهومی داریم به نام غیرت و وطن پرستی ،‌استین بالا زدیم وگفتیم : حالا که این طوره پس بچرخ تا بچرخیم جناب صدام خان!!

همت کردیم واز دندان هایمان هم اسلحه ساختیم و سنگر توی خانه هایمان گذاشتیم و پشت به پشت هم دادیم تا پشت این صدام نامرد را به خاک زدیم ،‌البته به قدرت خدایمان که خیلی از خدای ان صدام و اربابانش بزرگتر بود! 8 سال کم خوردیم و با چشم باز خوابیدیم تا بالاخره ایرانمان مال خودمان ماند ... حالا هم مردان و زنان و بچه هایمان با عزت و احترام زندگی میکردند ، درست همان چیزی که برایش انقلاب کردیم.

جنگ ظاهرا تمام شده بود. سنگرها را جمع کردیم . ایران داشت به حال عادی برمیگشت . مردم داشتند کار خودشان را میکردند . مدتی که گذشت فهمیدیم یک بوهایی می اید!‌از مطبوعاتمان ،از رسانه هایمان ،‌از شخص هایمان ،‌از مجلسمان ،‌از ... کلا یک چیزهایی مشکوک میزد! امام عزیزمان البته پیش بینی اینها را کرده بود ،‌یادمان بود که امام یک بار گفت : نگذارید این انقلاب بدست نااهلان و نامحرمان بیفتد.

امام که رفت کلی غصه دار شدیم . خیلی ها خیال باطل کرده بودند که این انقلاب به شخص امام وابسته است و با رفتن او همه چیز تمام میشود  و انها میتوانند دوباره با همان دروغهایی که چندصدسال به خورد مردم داده بودند ،‌سر ما را کلاه فرنگی بگذارند ،‌غافل از اینکه مردم نه تنها خود امام ،‌بلکه ارمان های امام را باور کرده بودند . دلشان اسلام واقعی را می خواست ،‌نه پیرهن نخ نمای حقیقت را که اتفاقا مدعی هم زیاد داشته و دارد!

خلاصه به کوری چشم همه انها که بد ایران را می خواستند ،‌ناخدایی بعد از امام ،‌سکان این کشتی را بدست گرفت که با خدا بود و همین کافی بود تا با او بیعت کنیم . کسی که دلهایمان را که از دوری امام سخت فشرده بود ،‌تسلی داد و دوباره شد امام ما !

بقول حضرت حافظ:

مدعی خواست که اید به تماشاگه راز / دست غیب امد و بر سینه نامحرم زد

خوشحال بودیم و می خواستیم داد بزنیم و به امام سفرکرده مان بگوییم : امام جان ! خیالت تخت ! این انقلاب را نخواهیم گذاشت بدست نااهلان و نامحرمان بیفتد .

تازه داشت خاطرمان اسوده می شد که فهمیدیم از چپ و راست همه دارند نقشه میکشند که یک جوری حال ما را بگیرند ! انگار کلی از اینکه روی پای خودمان ایستاده بودیم ، دماغشان سوخته بود و بوی سوختگی اش گاه گاهی دنیا را برمی داشت!

یک نمونه اش تسلیحات جنگی رفقا که در صحرای طبس کله پا شدند و دیگری هم همین انتخابات پارسال! بنده خداها سر هر قبری گریه و زاری میکردند ،‌کاشف به عمل می امد که مرده ندارد!!

حتما می دانید که مولایمان ، امام علی(ع) یک بار خدا را شکر کرده بود بابت اینکه دشمنان ما را از احمق ها افریده ! اگر خوب به اتفاقات دور و برمان نگاه کنیم ،‌می بینیم این جمله اصلا اغراق ندارد ،‌دشمنان ما با وجود همه ی ثروتی که از کشورهای (بقول خودشان) جهان سوم دزدیده اند و تمام تکنولوژی ماشینی که با ان می نازند و باد به غبغب می اندازند ،‌مصداق واقعی این جمله اند ؛‌چون بعد از چند قرن کل کل کردن با ما هنوز نفهمیده اند ایمان و باور و عشق ملت ها را نمی شود دزدید، نمی شود خراب کرد ،‌نمی شود خرید...

هویت ملت ها را نمی شود کشت ،‌هرچندتا از انهارا که بتواند بکشند!

انها با این همه ادعای فهم و کمالات هنوز نمی دانند که اگاهی را نمی توانند تحریم کنند ،‌نمی توانند تفکر را احتکار کنند . کافی است ملت ها بخواهند ،‌کافی است اراده کنند ،‌کافی است روح جمعی یک ملت فکر کند که می تواند و ان وقت همه چیز می شود ان شااله

اینها مفاهیم تازه ای نیستند که ما از خودمان در اورده باشیم ،‌این حرف ها را مکتبمان یادمان داده ،‌اصلا همین غربی ها توی کتابهایشان همین چیزها را می نویسند...

حالا دیگر هر کسی می داند که داشتن هر چیزی مستلزم پرداخت هزینه ی ان است . ما برای استقلالمان هزینه کرده ایم ، برای داشته هایمان جنگیده ایم ،‌از باورهایمان دفاع کرده ایم و هنوز هم داریم برای باورهایمان هزینه می کنیم ، داریم مبارزه میکنیم ... فقط جای سنگر هایمان عوض شده ،‌مدل لباسهایمان را تغییر داده ایم ،‌نوع سلاحمان را به روز کرده ایم !

امروز که به برکت خون شهدایمان ، ایرانمان مال خودمان است .. اقای خودمانیم ... ؛ اقتداء کرده ایم به این جمله ی اماممان که فرمود : مداد العلما افضل من دماء الشهدا

همرزمان ! همسنگران ! به گوش باشید ، هنگامه ی جهاد اکبر است ...

و هر جهادی جلودار می خواهد. طلایه داران سپاه ایمان جوانها هستند .. همین جوانهایی که پشت ولایت ایستاده اند ... یعنی ما که نایستاده ایم ،

‌خداوند است که پشتیبان ولایت است .

خودش فرمود : الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور...

*****

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

اللهم احفظ قائدناالخامنه ای

یاعلی و التماس دعا



نوشته شده در پنج شنبه 90 فروردین 18ساعت ساعت 1:57 عصر توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: شهادت عشق جنگ امام خامنه ای مکتب دفاع گذشت

بسم الله

سلام دوستان. این مطلب رو از وبلاگ یک سید عزیز اینجا گذاشتم. خیلی برای خودم جالب بود،‌ دوست داشتم شما هم بخونید. من عین عبارت های ایشون رو گذاشتم تا شرط امانت رعایت بشه. (اینم ادرس: labgazeh.parsiblog.com)

این ماجرا توسط دوستی برایم ایمیل شده بود.. هرچند منبعش را نمی‌دانم اما حکایت بسیار زیبا و دلنشینی است و با آموزه‌های دینی اسلام هم خیلی سازگار است.. با تشکر از این دوست خوبمان و با اندکی تغییرات در انشا و ادبیات آن، شما را هم به خواندنش دعوت می‌کنم..

از بیل‌گیتس پرسیدند: آیا در دنیا از تو ثروتمندتر هم هست؟

گفت: بله، فقط یک نفر..
پرسیدند: او کیست؟
گفت: سال‌ها پیش، زمانی که از اداره اخراج شده بودم و داشتم مایکروسافت را در ذهنم پی‌ریزی می‌کردم، در فرودگاهی در نیویورک بودم.  داشتم نشریه‌ها و روزنامه‌های داخل سالن را می‌دیدم. می‌خواستم یک روزنامه بخرم اما وقتی دست در جیبم کردم متوجه شدم که پول خرد ندارم. داشتم منصرف می‌شدم که روزنامه فروش که یک پسر بچه‌ی سیاه پوست بود وقتی علاقه‌مندی من را دید گفت: این روزنامه مال خودت.. آن را بردار.

گفتم: آخر من پول خرد ندارم.
گفت: من که گفتم
برای خودت برش دار.. من پول نمی‌خواهم..
سه ماه بعد بر حسب تصادف در همان فرودگاه و همان سالن، باز می‌خواستم یک مجله بخرم که باز هم پول خرد نداشتم و باز همان بچه‌ی سیاه پوست مرا دید و گفت: مجله را بردار.. برای خودت.
گفتم: پسرجان! چند وقت پیش من آمدم یک روزنامه به من بخشیدی. آیا هرکسی که اینجا می‌آید و پول ندارد تو به او می‌بخشی؟
!
گفت: بله من دلم می‌خواهد بخشنده باشم و از سود خودم می‌بخشم.
این جمله‌ی پسرک و نگاه او به قدری در ذهن من ماندگار شد که وقتی به اوج ثروت و قدرت رسیدم تصمیم گرفتم او را پیدا کنم و رفتارش را جبران کنم. با اینکه 19 سال از آن ماجرا گذشته بود گروهی را مامور کردم
و نشانه‌ها را دادم و از آنان خواستم او را پیدا کنند. بعد از یک ماه و نیم جستجو بالاخره متوجه شدند که او یک فرد سیاه پوست مسلمان است که الان در یک سالن تئاتر به عنوان دربان کار می‌کند. او را دعوت کردیم و بعد از آنکه به اتاق من آمد از او پرسیدم: آیا من را می‌شناسی؟
گفت: بله، جناب‌عالی آقای بیل‌گیتس معروف هستید که نه تنها من بلکه دنیا شما را می‌شناسد.
من ماجرای 19 سال پیش را یادآوری کردم گفتم:‌ تو را دعوت کرده‌ام که کار آن روزت را جبران کنم.
گفت: به چه صورت؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی به تو می‌دهم.
او که مدام می‌خندید گفت:‌ هر چی بخواهم به من می‌دهی؟
گفتم: آری..
گفت: اطمینان داری که می‌توانی جبران کنی؟ و هرچه بخواهم به من بدهی؟
گفتم: آری.. هرچه که بخواهی. من به 50 کشور افریقایی وام دادم و می‌توانم به اندازه‌ی آنها به تو هم ببخشم.
گفت: آقای بیل‌گیتس! شما نمی‌توانی کار آن روز مرا جبران کنی.
گفتم: یعنی چه؟ نمی‌توانم یا فکر می‌کنی که نمی‌خواهم؟
گفت: نه.. توانایی مالی داری؛ اما نمی‌توانی جبران کنی. زیرا فرق من با تو در این است که من در اوج نداشتن، آن روزنامه یا مجله را به تو
 بخشیدم؛ اما تو امروز در اوج دارایی و برخورداری می‌خواهی به من ببخشی. هرچند لطف شما از سر ماهم زیادتر است اما حتما باور دارید که این دو با هم معادل و برابر نیستند و لذا اصلا جبران شدنی نیست.
بیل‌گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم و می‌دانم که کسی ثروتمندتر از من نیست جز این جوان 32 ساله‌ی مسلمان سیاه پوست...

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

یاعلی و التماس دعا



نوشته شده در یکشنبه 90 فروردین 14ساعت ساعت 8:41 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: مسلمان بیل گیتس سیاه پوست بخشش سود

هوالجمیل

خدازیباست و زیبایی را دوست دارد... سلام دوستان! یکی از دوستانم این متن رو برام فرستاده بود ،‌ دلم نیومد ننویسمش اینجا! خداییش توی 24 ساعتی که گذشت چندتامون به یاد قران خدا بودیم؟ قرانی که پیامبرمون 23 سال برای حفظش خون دل خورد و توی این 1000 و اندی سال که از نزولش میگذره ادم های زیادی جونشونو برای حفظ اون دادن تا بی کم و کاست به ما برسه! روزی یه دونه ایه قران میخونیم ؟ خدایی بیایم سر خودمون کلاه نذاریم... ما از مسلمونی جز اسمش چی داریم؟ جسارت نشه به دوستانی که بهرحال ارتباطکی دارن... ولی میگم یعنی با خودمون خلوت کنیم و ببینیم کجای کاریم!

*****

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است!
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .
یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟ 
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند .. اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است
قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ، ‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .
آنان که وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.
آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم...
 
شهید دکتر شریعتی

*****

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

یاعلی و التماس دعا



نوشته شده در دوشنبه 90 فروردین 8ساعت ساعت 12:8 صبح توسط مهم نیست کی هستی و از کجایی؟| نظر
طبقه بندی: خدا اسلام قران مسلمان مذهب

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin